سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصر شیشه ای

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

باران عجیبی می بارد...بادی خنک و ملایم برگها را به این سو و آن سو می برد...
برگهای زرد همچون اشک از گونه سرد درختان فرو می ریزند...
بر ایوان گلی کلبه تنهایی هایم دراز کشیده ام...
نم نم های باران همانند شبنم بر گلبرگ صورت سردم فرو می نشیند...
دست و پاهایم یخ کرده اند...چشمهایم بر سقف آبی آسمان خیره مانده و لبهایم
هیچ نمی گویند...
نگاه می کنم...آنقدر بر ابرهای سیه دل آسمان چشم می دوزم که نگاهم کند...
دل من پر از پاییز است...پر از پاییزم و هیچ نمی گویم...
پر از حرف های نگفته ام و هیچ نمی گویم...پر بغض های فروخورده ام و
هیچ نمی گویم...پر از اشک و آه و حسرتم و هیچ نمی گویم...
دل من از دل آسمان ابری تر است...ابرهای سیه دل من توان باریدن ندارند...
بغض فروخورده من از بغض آسمان سنگین تر است...گلوی خسته من توان
شکستن این بغض سنگین را ندارد...
حرف های نگفته من از باد سرد پاییزی سوزنده تر است...لب های خشکیده
من توان جنبیدن ندارند...اشک های من لرزان تر از برگهای زرد درختان
پاییزیست...چشمهای بی قرار من توان فروچکاندن قطره اشکی را ندارند...

 

پس تو نگاهم کن...نگاهم کن تا رها شوم...رها شوم از این پاییز سرد و
غم انگیز که در کوچه باغ های غریب قلبم خانه کرده و وجود ناآرامم را
سخت می سوزاند...
رهایم کن تا رها شوم...رهایم کن...
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری دوم www.pichak.net کلیک کنید

 


[ یکشنبه 89/5/31 ] [ 3:45 صبح ]
در کوچه کم سو و تاریک احساسم قدم می زنم.همه چیز خیلی مبهم و تاریکه...!
هیچ چیز رو نمی بینم...!هاله ای از مه در جلوی چشمانم قرار گرفته...!فکر میکنم

راهمو گم کرده ام...!نه حتما راهمو گم کردم...!چرا خودمو گول می زنم؟!!!من
که خیلی وقته راهمو گم کردم...!
از وقتی کوچه روشن و پرنور قلبم تیره و تار شد...!از وقتی که احساس کردم که
در پس این کوچه روشن، راهی وجود دارد که مرا به سمت رنگین کمان بلند آرزوهایم می کشاند..!
من دخترکی تنها با قلبی کوچک بودم که برای تنهایی هایش در حسرت نگاه گرمی بود.
بدون تردید بر ترس خود غلبه کردم و اولین گام را به سویش برداشتم...!
با صورتی مضطرب و با پاهایی که می لرزیدند در پس کوچه نگاهش قدم برداشتم...
وقتی نگاه پرمهرش را در چشمان مضطربم ریخت مجذوب نگاه آرامش شدم و
دومین
گام را برداشتم...!

هر چه که جلوتر می رفتم می فهمیدم فقط نگاه من نیست که در پی نگاهش می گردد...!
پس کوچه نگاهش خیلی شلوغ بود...!خیلی شلوغ تر از آن چیزی که فکرش را میکردم..!
نگاه های زیادی به دنبالش بود...!نگاه خسته و آرامم در میان نگاه های پرهیاهو وپرمعنای دیگران
گم شد..!شاید بهتر بود در پی نگاهی می گشتم که همانند نگاه من تنها و بی پناه
بود...!

اما نه...!من دیگر نمی توانستم نگاهم را از او بگیرم...!چشمانم مجذوب نگاه گرم و
دلنشینش شده بودند...!هر چه که جلوتر می رفتم بیش تر از پیش تشنه وجود بی
همتایش
می شدم...!حالا دیگر فقط چشمهایم نبودند که عاشق شده بودند...!حال اگر میخواستم نگاهم
را از او بگیرم باید چه جوابی به قلبم می دادم...؟!!!قلب خسته و بی پناهم که با حرارت
نگاه گرمش جانی دوباره یافته بود...!
ادامه مطلب...
[ سه شنبه 89/5/12 ] [ 1:32 صبح ]
........

.: Weblog Theme By YourtheM :.

درباره وبلاگ

فرقی نمیکند که شعرهایم را روی کاغذ بنویسم یا روی ماسه های دریا..! یا حتی رو شیشه بخار گرفته پنجره..! این شکوه حضور توست که به نوشته هایم اعتبار می بخشد...
لینک دوستان
امکانات وب