چه بي هياهوست اين خلوت نهانم
شعله اي بيافروز
تا در تنگناهاي تاريک شبهاي بي ستاره
تو را به تصوير در آورم
غزلهايم براي توست
چرا که تو قطب زنده غزلهاي مني
ومن شکسته بال ترين عاشق چند بيت آخرم .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اشکهاي من از غصه نيست
فقط…
چشمهاي من خجالتيست
چشمانم به وقت ديدنت ” عرق ” ميکند !
اما…
تو اين را باور نکن…
غصه از اشکهاي من ميبارد…!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اين بار
مينويسمت…
” تو ” را ميان اصطحکاک مداد و کاغذ
گير خواهم انداخت
شايد اينگونه بشود تو را
” تجربه ” کرد…!!!
براي تويي که قلبت پـاک است…
براي تو مي نويسم……..
براي تويي که تنهايي هايم پر از ياد توست…
براي تويي که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…
براي تويي که احساسم از آن وجود نازنين توست…
براي تويي که تمام هستي ام در عشق تو غرق شد…
براي تويي که چشمانم هميشه به راه تو دوخته است…
براي تويي که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردي…
براي تويي که وجودم را محو وجود نازنين خود کردي…
براي تويي که هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است …
براي تويي که سـکوتـت سخت ترين شکنجه من است….
براي تويي که قلبت پـاک است…
براي تويي که در عشق ، قـلبت چه بي باک است…
براي تويي که عـشقت معناي بودنم است…
براي تويي که عـشقت معناي بودنم است…
براي تويي که غمهايت معناي سوختنم است…
براي تويي که آرزوهايت آرزويم است……….
دوستت دارم تا ……..!
نه…!
ديگر براي دوست داشتن هايم تايي وجود ندارد
بي حد و مرز دوستت دارم