با محدثه
توانا بود هر كه دانا بود/ ز دانش دل پير برنا بود
با سپيده
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش/ميسپارم به تو از دست حسود چمنش
تو مسافري روان کن ، سفري بر آسمان کنتو بجنب پاره پاره ، که خدا دهد رهايي
با فاطمه
سپيده جونم
نوكرتم به مولا
ميازار موري كه دانه كش است / كه جان داردو جان شيرين خوش است
بچه ها مشاعره
اي پادشه خوبان داد از غو تنهايي / دل بي تو به جان آمد وقت است كه بازايي
سپيده
از ديشب قلبم درد ميكنه
نه مريضي شوخي نداره
ولي مريضي تو چرا شوخي داره
اي جانـم محدثه جونم....
اتفاقن ماهم يه همسايه داريم اهل شماله..بيشتر وقتا خورشو بدون برنج ميخورن
محدثه
از جونت مايه نزار عزيزم