مث همیشه منم و یه قلم و یه کاغذ خیس...! یه قاب عکس بی روح جلوی چشمامه
و یه بغض فروخورده تو گلوم...!من بارها زیر قولم زدم این دفعه هم روش...!!!
به خودم ،به خاطرات قشنگمون ،به تک تک ثانیه هایی که بخاطر نبود تو بارونی
شد قول داده بودم که اگه این بهارم بگذره و تو برنگردی دیگه هیچ کاغذی رو
به یاد تو سیاه نکنم...!
پنجره اتاقم خاک گرفته..!!!مث همون غبار دلتنگی ای که روی قلب شکسته من
نشسته...!!!من یه روزی واسه دیدن تو، تـپش پنجره اتاقمم حس می کردم حالا
حتی تـپش قلب خودمم حس نمیکنم ...همون تـپشی که با دیدن تو بلـند و بلـندتر
می شد... اونقـد که دیگه صـدایی به جز صدای قـلبم نمی شنیدم...!!! اما حالا
اونقد ضعیف شده که اصلا حسش نمیکنم...!!!
یه گنجشـک هست که هی نوک میزنه به شیشـه...!نمی دونـم چرا اما فک میکنم
اونم مث من دلش گرفته...! دلش گرفته که از درختای سبـزوهوای دل انگیـز
بیرون دل کنده و به اتاق تاریک و تنهای من پناه آورده...!
طفلکی...! فک کرده اتـاق غـم زده ی من بهـاری تر و دل انگیـزتر ازهـوای
بیرون از پنجـره ست...!اما چرا اتـاق من...؟!!! اتـاق من که شـده غـمکده
تنهایی ها و دل تنگی های من...!!!
یه روزی من ، بخاطر دیـدن تـو سـاعت ها پشـت پنجـره اتـاقـم وایمیسـادم و
تک تک ثانیـه ها رو برای لمـس نگـاه قشنگت می شمـردم ... یه رز قـرمزتو
دستـم بود که قبـل از اینکه تـو بیـای و بـدمش بهــت با دوستـم داره دوستـم
نداره های من پرپر میشد...!!!
همه اون ساعـتهای انتظـار به یه ثانیـه حس وجـود گرمـت می ارزید..!امـا
حالا چی برام مونـده به جـز زل زدن به قـاب عکس سـرد و بی روحـت..!!!
سهـم من از تو فقط شـده همین شبـای خاکسـتری که هر شـب با بغض تلخی
که تو گلـوم می شینـه و هق هق های سینـه پردردم که با بـالـش زیر سـرم
بی صدا میشه سپری میشه...
حالا فقط من موندم و تنهایی های هر شبم و نفس های بریده ای که تو خلوت
شبونم می کشم در انتظـار شنیدن قـدم هایی که شاید یه روزی پـا بذاره تو
خلوت تنهایی هام...