یامقلب القلوب و الابصار یامدبرالیل و النهار یامحول الحول و الاحـوال حـول حـالنـا الی احسـن الحــال
سال نو و بهاری نو را، فرصتی نو برای تازه شدن و بازنگریستن بر چگونه زیستن میبینم! برای وجود نازنینت در این فرصت نو شوری نو برای ساختن و بهتر زیستن آرزو میکنم. امیدوارم همیشه سلامت و سرزنده و مهربان و روشن بین باقی بمانی... مثل لحظه ای که باغ, در ترنم ترانه شکوفا میشود, غرق در شکوفه میشود روزگارتان بهـار لحظه هایتان پر از شکوفـه باد...
براتون سالی سرشار از سلامتی،آرامش،موفقیت و شادکامی آرزومندم
سلام... سلامی از جنس قطره های کوچک عشق که از ناودان قلب پاکت می چکد... سلامی به گستردگی نگاه سبزت که زمستان سرد و سوزان قلبم را بهاری می کند... الهه عشق و مهربانی،سبزه ی عشق از دل سرد خاک روییده ، بلبلان عاشق نجوای عشق در گوش خزان بی شاخ و برگ زمستان زمزمه می کنند که بهار مهربانی از راه رسیده وزمستان بی وفایی کوچ کرده است... بهار می آید ورنگ سبز عشق را بر پهنه گیتی میفشاند و باغ عشق را ازگل یاس و شکوفه های گیلاس عطرآگین میکند... همه آمدن بهار زیبایی را مژده میدهند اما نمی دانند بی تو برایم بهاری نیست...بهار قلبم فقط با قدوم پرمهر توست که از راه می رسد...قلب یخ زده ام تنها با نگاه گرمت جانی دوباره می گیرد و زمین سرد و بی حاصل قلبم تنها با عشق بی همتای توست که سبز شدن را از سر می گیرد...
الهه عشق ومهربانی اگر بیایی خرمنی از نیلوفرهای آبی و یاس های سفید رنگ را فرش نگاه حریری ات می کنم...ناز نگاهت را به دست نسیم دل انگیز بهاری می سپارم تا بر پهنه گیتی بیفشاند و عطرآگیـن کند زمین را از عطـر خوش وجود بی همتایت تا یاسهـا بفهمند هیچ گلی خوش بوتر از عطر نگاهت نیست... بهار من،بیا تا بر خزان بی شاخ و برگ دل تنگی که حاصل زمستان انتظار است سبزه عشق برویانی...بیا که من غصه ها و حسرتهایمان را در سرخی آتش زرتشت سوزانده ام و قدوم پرمهرت را به انتظار نشسته ام... الهه عشق و مهربانی بیا و بوستان سرد و ماتم زده قلبم را بهاری کن...
فرقی نمیکند که
شعرهایم را روی کاغذ بنویسم
یا روی ماسه های دریا..!
یا حتی رو شیشه بخار گرفته پنجره..!
این شکوه حضور توست که به نوشته هایم اعتبار می بخشد...