سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصر شیشه ای

در وجود محبوب خود فانی می شوم!

بر روی تختم دراز کشیدم و به قاب کوچک پنجره اتاقم خیره شدم.پنجره را گشودم و با
تمام وجودم هوایی دل انگیز را استشمام کردم.به آسمان نگریستم.نگین های کوچک و
پرتلالو چه دلبرانه در دامن شب خودنمایی می کردند!آهسته با خود زمزمه کردم:یک،دو
سه،چهار...ناگهان نوری پر تلالو و خیره کننده چشمان شفاف قهوه ای ام انعکاس یافت
و من دیگر هیچ چیز ندیدم!
چشمانم را که باز کردم خودم را در جایی عجیب دیدم!آه خدای من!اینجا دیگر کجاست؟
نکند که در خواب هستم؟!با دستان کوچکم چشمانم را مالیدم و دوباره باز کردم.
اما نه!جایم هیچ تغیری نکرد.در دل گفتم:گویی چیزی فراتر از خواب و رویاست!
سرم را چرخاندم و به دنیای شگفت انگیزی که در برابر چشمانم خودنمایی می کرد به خوبی نگریستم.گویی در تابلوی نقاشی کودکی جان یافته بودم!تابلویی با زمینه ای
مشکی رنگ که در آن ستارگان همچون الماس هایی درخشان انوار طلایی شان را در
دامن مشکی شب می ریختند!هاله ای از انوار طلایی رنگ،شب تاریک نقاشی را چه
پرتلالو ساخته بود!در تابلوی نقاشی همه چیز زنده و متحرک جان یافته بود!

ادامه در ادامه مطلبادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستان ها

[ جمعه 89/1/27 ] [ 12:26 صبح ]

دنیای من غرق آرامش بود،آرام مثل آب در مرداب نیلوفرهای آبی که گهگاهی نسیمی دلنواز آبش را نوازش میکرد و من مملو از سکوت دنیای آرامم بودم اما این سکوت دیری نپایید و زندگی سراسر آرامش من مثل
موج های دریا خروشان شد و آرامش مرداب را به رویاهایم سپرد!
و من مبهوت و سرگردان نمی دانستم چطور دوباره آرامش را به دنیای دغدغه هایم پیوند بزنم؟
اما نه!...نه!...من دیگر آرامش را نمی خواستم!
من دلبسته موجی شدم که دنیای ساکن و صامتم را طوفانی کرد!
در دنیای فعلی من خبری از نیلوفرهای آبی و سکوت مرداب نیست اما در دنیای من جوششی وجود دارد که
طوفانش به تمام سکوت دنیا و نیلوفرهای آبی اش می ارزد و این جوشش که در درون من شعله ور است
چیزی جز عشق نیست!


 

 



برچسب‌ها: دل نوشته
[ دوشنبه 89/1/23 ] [ 10:30 عصر ]

نمایش تصویر در وضیعت عادیوقتی تو خسته هستی و از تلاش و تقلای بیهوده دلسرد شده ای...
خدا می داند که چقدر تلاش کردی.
وقتی به شدت گریه کرده ای و دلت گرفته است...خدا حساب اشکهای تو را دارد.
اگر خیال می کنی که در زندگی گیر افتادی و زمان از دستت در رفته است...خدا هم مثل تو انتظار میکشد.
وقتی تک و تنها هستی و دوستانت هم به قدری سرشان شلوغ است که حتی فرصت زنگ زدن به تو را ندارند...
خدا با توست.
وقتی خیال میکنی تا جایی که توانسته ای تلاش خود را کرده ای و نمی دانی به چه کسی رو کنی...خدا راه حل را
در اختیار دارد.
وقتی هیچ چیز برایت قابل درک نیست و تو سردرگم و کلافه هستی ...خدا جواب را دارد.
اگر ناگهان چشم انداز تو درخشان تر شود و ردپای امید را پیدا کنی...خداست که در گوش تو نجوا کرده است.
وقتی اوضاع بر وفق مراد می شود و تو از بابت خیلی چیزها خدا را شکر می کنی...خدا تو را مورد رحمت و
فیض خود قرار داده است.
وقتی موردی لذت بخش رخ می دهد، و تو سرشار از هیبت می شوی...خداست که به روی تو لبخند می زند.
وقتی هدفی برای تکمیل داری و رویایی را دنبال می کنی...خداست که چشمانت را باز کرده و تو را صدا زده است.
یادت باشد هر جا که باشی، یا به هر آنچه که رو کنی، خدا از آن آگاه است.



برچسب‌ها: نیایش در عرش پروردگار
[ چهارشنبه 89/1/18 ] [ 8:51 عصر ]
........

.: Weblog Theme By YourtheM :.

درباره وبلاگ

فرقی نمیکند که شعرهایم را روی کاغذ بنویسم یا روی ماسه های دریا..! یا حتی رو شیشه بخار گرفته پنجره..! این شکوه حضور توست که به نوشته هایم اعتبار می بخشد...
لینک دوستان
امکانات وب