هوا بارانی است! ابرها بغض سنگین و فروخورده خود را می شکنند و چه آرام و بی مهابا
در دل سیاه آسمان می گریند! شاید می گریند تا سبک شوند!
خوش به حال ابرها! چه آرام و بی آلایش بغض خود را می شکنند و با اشکهای زلالشان
قلب غبارآلود زمین را پاک می کنند!
پس چرا دل من ؟!چرا دل من هنوز ابری است ؟!چرا آسمان قلب من بارانی نمی شود؟!
آیا غم دل من کمتر از ابر است...؟؟؟
پس چرا بغض من نمی شکند؟! با قلبی پر از اندوه و بغضی فروخورده در شبهای آرام
تنهایی ام او را صدا می زنم که رهایم کند!
رهایم کند از این بغض سنگین و تلخ!!!
آیا قلب شکسته من لایق بارانی شدن نیست...؟؟؟
در شبهای تلخ بارانی،با قلبی شکسته و مملو از یاس به درگاه پناه بی پناهان سر نیاز
فرود می آورم تا شاید چشمهایم بارانی شوند! آیا چشمهای من لایق اشک ریختن
نیستند؟!!!
پس قلب غبارآلود من چگونه پاک خواهد شد؟!
آیا غم دل من کمتر از ابر است...؟؟؟
برچسبها:
دل نوشته