قصر شیشه ای |
هر غروب در سکوت سرد و بی انتهای پشیمانی در جاده متروک تنهایی به راه عنکبوت غم از تاروپود سینه ام بالا می رود... سحرگاهان همراه با طلوع خورشید،با عشق تو متولد می شوم... اسمت را نمی دانستم،گرمی دستهایت را حس نکرده ام... وقتی شکوفه های بلورین یاس همراه نسیم سحر به سرزمین یارها کوچ
[ چهارشنبه 89/4/2 ] [ 2:44 صبح ]
[ محدثه ]
[ نظر ] |
|